خالی بودن آغوش از معشوق. (آنندراج). محروم از معشوقی که در آغوش گیرد. (ناظم الاطباء). تنها. بی کس. بی یار: بر تهی آغوشی خود آه حسرت می کشم هرکجا بینم کشد شمعی به بر پروانه را. صائب (از آنندراج)
خالی بودن آغوش از معشوق. (آنندراج). محروم از معشوقی که در آغوش گیرد. (ناظم الاطباء). تنها. بی کس. بی یار: بر تهی آغوشی خود آه حسرت می کشم هرکجا بینم کشد شمعی به بر پروانه را. صائب (از آنندراج)
آنکه آغوش تنگ داشته باشد. (آنندراج). سخت در آغوش گرفته. (ناظم الاطباء) : نسیم لطف بهار از شمار بیرون است فغان که غنچۀ این باغ تنگ آغوش است. صائب (از آنندراج). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
آنکه آغوش تنگ داشته باشد. (آنندراج). سخت در آغوش گرفته. (ناظم الاطباء) : نسیم لطف بهار از شمار بیرون است فغان که غنچۀ این باغ تنگ آغوش است. صائب (از آنندراج). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند. همدم: گهی میکرد شهد باربد نوش گهی می بود با شیرین هم آغوش. نظامی. چو شیرین ساقیی باشد هم آغوش نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش. نظامی. گربا دگری شدی هم آغوش ما را به زبان مکن فراموش. نظامی. یکی را دست حسرت بر بناگوش یکی با آنکه میخواهد هم آغوش. سعدی. ، بسیار نزدیک. نظیر و مانند: تا چو هم آغوش غیوران شوم محرم دستینۀ حوران شوم. نظامی. شاه را غارپرده دار شده او هم آغوش یار غار شده. نظامی. سکندر هم آغوش دارا شدی چه بودی که مرگ آشکارا شدی ؟ نظامی
دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند. همدم: گهی میکرد شهد باربد نوش گهی می بود با شیرین هم آغوش. نظامی. چو شیرین ساقیی باشد هم آغوش نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش. نظامی. گربا دگری شدی هم آغوش ما را به زبان مکن فراموش. نظامی. یکی را دست حسرت بر بناگوش یکی با آنکه میخواهد هم آغوش. سعدی. ، بسیار نزدیک. نظیر و مانند: تا چو هم آغوش غیوران شوم محرم دستینۀ حوران شوم. نظامی. شاه را غارپرده دار شده او هم آغوش یار غار شده. نظامی. سکندر هم آغوش دارا شدی چه بودی که مرگ آشکارا شدی ؟ نظامی